بازهم دلتنگی....
سلام وروجک شیرین مامان. بازم مامان زخم زبون خورده و داره تلاش میکنه که بیخیال بشه و سرحال. دیروز مامان جون و آقاجون و عمه ات از داراب اومده بودن. اول یه خبر خوب بهت بدم عمه جونت قراره نی نی بیاره تا همبازی تو بشه. خداکنه دوران خوبی رو بگذرونه و یه نی نی ناز و سالم دنیا بیاره. اما مامان جونت سر صحبت رو با مراسمهایی باز کرد که نه من بهشون اعتقادی دارم نه انجامشون دادم سیسمونی برون و قاب قران و از این حرفا. من دوست دارم آزاد زندگی کنم و می خوام تو هم اینطور باشی از قید و بند حرف آدمها و سنتهای غلط آزاد باشیم . حالا هرکی هرچی می خواد بگه. تو عزیزترین هدیه ای هستی که خدا بهم داده و من به شکرانه این هدیه بزرگ می خوام که تو خوب و با همه فضایل ا...
نویسنده :
مامانی
11:06