پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

بازهم دلتنگی....

سلام وروجک شیرین مامان. بازم مامان زخم زبون خورده و داره تلاش میکنه که بیخیال بشه و سرحال. دیروز مامان جون و آقاجون و عمه ات از داراب اومده بودن. اول یه خبر خوب بهت بدم عمه جونت قراره نی نی بیاره تا همبازی تو بشه. خداکنه دوران خوبی رو بگذرونه و یه نی نی ناز و سالم دنیا بیاره. اما مامان جونت سر صحبت رو با مراسمهایی باز کرد که نه من بهشون اعتقادی دارم نه انجامشون دادم سیسمونی برون و قاب قران و از این حرفا. من دوست دارم آزاد زندگی کنم و می خوام تو هم اینطور باشی از قید و بند حرف آدمها و سنتهای غلط آزاد باشیم . حالا هرکی هرچی می خواد بگه. تو عزیزترین هدیه ای هستی که خدا بهم داده و من به شکرانه این هدیه بزرگ می خوام که تو خوب و با همه فضایل ا...
19 مرداد 1390

رمضان 90

سلام پسر گل مامان چند روزی از ماه رمضان گذشته و منم امسال دارم روزه میگیرم. خدا رو شکر تا حالا خوب بوده. خداکنه بتونم تا آخرش بگیرم. تو هم حسابی شیطون و با نمک شدی. بلد شدی سوال کنی. میگی چی؟ چی بود؟ چی شد؟ البته با زبون شیرین خودت. شیطنت هم در حد اعلا داری. گاهی با بابایی درگیر میشین خیلی ناراحت میشم وقتی دعوات میکنه از طرفی هم نمی خوام باهاش بحث کنم تا دوگانگی برای تو پیش نیاد خداکنه یاد بگیره با کوچولویی مثل تو چطور باید رفتار کنه.
15 مرداد 1390

پارسا و هستي

پارساي عزيزم هر روز كه ميبرمت خونه مامان جون با هستي خاله فاطمه با هم هستين. گاهي همديگه رو ميزنين ولي خب همبازي هم هستين. شما دوتا شيطون وروجك يك روز هم نميتونين بدون هم اونجا باشين.  
10 مرداد 1390

شیطونیای پسمل مامان

یک روز مهمون داشتیم مشغول غذا درست کردن بودیم پسر ناز ما هم اومد نشست روی کابینت، مامان مشغول آشپزی بود که برگشت و شیطونکش رو با این سر و صورت دید..... خيلي خوشمزه بود مامان بازم ماست مي خوام ...
9 مرداد 1390
1